دارم شروع میکنم...کاریو ک سالهاست دلم میخواد...مسیری ک قطعا سخته..قطعا...قطعا...
یادت نره....یادت نره ک سخته...سنگ زیاده...
ولی این لذت بخش ترین کار ممکنه برات !!لذت بخش ترین..
:)
دارم شروع میکنم...کاریو ک سالهاست دلم میخواد...مسیری ک قطعا سخته..قطعا...قطعا...
یادت نره....یادت نره ک سخته...سنگ زیاده...
ولی این لذت بخش ترین کار ممکنه برات !!لذت بخش ترین..
:)
.Ay balam gul balam.uzeyr mehdizade
Ye xahesh.farzin
Done done.ebrahimzade
در گیرم باهاشون اصولا :)
این اوضاع را دوست میدارم ^_^
این وقفه ی حسابی بین کنکور رو ک گذاشتم واسه زندگی کردن! :)
و لا تبدیل لخلق اله!
برای همینه ک میگن ادم نباید از ی سوارخ دوبار گَزیده بشه..
و تو مدام داری این اشتباهو میکنی!!
چرا واقن؟
چرا هیچوخت ب خودت حق زندگی نمیدی؟مدام بفکر ناراحت نشدنِ بقیه ای!؟چرا؟
من متعلق ب اینجا نیستم!
تفرت عجیبی موج میزنه اینجا...باور کن...حسش میکنم! -_-
یکی از بزرگترین چیزایی ک وختمو تو سال کنکور بطرز عجیبی گرفت رو دقیقا روز قبل از کنکور گذاشتم کنار! بعد ساعتها هقهق! چقدر دیر گرفتم این تصمیمو...حیف باشد :(
دو سه روزه ذهنم درگیره...درگیر ی عکس!ی عکسی ک با رسمیت تمام گرفته شد!
و اینروزا داره حسمو قلقلک میده..
وختی مدام این جمله ب گوشم خورد؛ چقد ب هم میاین :)
من متعلق ب اینجا نیستم!؟
باید برم واقن؟
کجا؟
چی منتظرمه؟!
من میگم ک من اینجا چیزی بدست نمیارم ..رفتنم هم شاید چیزیو بهم نده...شایدم بده اما...اما این اماعهِ اینجا نیست ...اینجا اوضاع همیشه همینجوری پیش خواهد رفت...دوساله ک همینطوره..
گذشت این امتحانِ لعنتی.
فقط ی سوال
کی قراره جوابگوی اینمهنه وخت تلف شده باشه؟
تو مدارسِ ما.تو دانشگاها؟
این برنامه ریزا کی ان؟
خدایا!
همین آن میتونم تصمیم بگیرم ک بیخیال همه چیز شم..
و فردا بعد امتحان ب اندازه ی دوسه روز بخوابم.
بیخیال هه چیز
اما اینکارو نمیکنم..
رها کردن زحمتی نداره
اما ادامه دادن
ینی چ شکلی میتونه باشه؟
در تمام مدتی ک درس هارو پشت گوش مینداختم همچین لحظه هایی رو نمیدیدم.اینهمه تحت فشار بودن رو مثلا.مثلا امتحان دانشگاه انقدر سخت و سنگین بوده باشه مثلا.مثلا احساس کنم ک چقدر بلدم و حیفند ک نخونم و کوتاه بیام مثلا.
هفته ی دیگه چنین تایمی کنکور رو دادم و تمااام!
اما تمام از چ نوعی؟
از نوع شروع نه؟؟
هفته ی سخت و پرچالشی پیش رومه.و یکی از برگترین هاش همین امتحانِ لعنتی فردا با ۶ مبحثِ مختلف!با چاهار کتاب.و یا اینکه فردا باید دوتا امتحان بعدی رو هم بخونم...
تا ب این مرحله ی خیلی مهم برسم ک ۵ روز کامل داشته هام رو نظم ببخشم.نخوابم..و بی وقفه بخونم و جع و جور کنم...
بحث این نیست ک چند میارم و قبدل میشم یا نه...بحث اینه ک میخوام ببینم تاثیر ی هفته ضربتی درس خوندن چقدره ؟تو این یسال ک من مدام پشت گوش انداختم درسخوندن رو ..
میتوام ببینم تا ته ادامه دادن چ طور چیزیه؟استرس داشتن ؟مهم بودن کنکور؟
ینی چ شکلی میتونه باشه؟
:)
نمیدونم چ جوری شد ک ب این نقطه رسیدم.ب نقطهی هولناکی از زندگی اون هم در ۲۱ سالگی _فقط_ ۲۱ سالگی ..یا همان استانه ی ۲۲ سالگی..
ب مرزی از خوشبختی و غیر اون..
اما من بچه بودم.واقن بچه بودم..اون زمانی ک باید تصمیماتِ بزرگ و مهم میگرفتم.
در مورد نگهداشتن یسری از ادما.
در مورد مدرسه ام و روزایی ک توش میساختم.یا بهتر بگم رهاش کرده بودم و تاثیری روش نمیذاشتم.
در مورد انتخاب افکارم..
حقیقت اینه ک من نمیدونستم.نمیدونستم ک با کسی ک بهش علاقمند شدم باید چ طوری برخورد کنم.
من نمیدونستم ک تو دنیای بیرون چ خبره و من یروزی چقدر قراره ب برگشتن اون روزا فکر کنم...اینکه برگردند تا من تغییرشون بدم..
تاثیری ک با بیخیالی روی اونروزها نذاشتم رو جبران کنم..
تصمیماتی ک نگرفتم رو بگیرم.روزایی ک دوس دارم رو زندگی کنم.
با همه ی وجود تماشا کنم _حداقل_اونروزهارو..
یکبار دیگه زندگی کنم.
من نمیدونستم -_-